باز رستیم از وجود و از عدم


گر نباشد این و آن ما را چه غم

جام می داریم و می نوشیم می


کی بود ما را هوای جام جم

مجلس عشقست و ما مست شراب


جان جانان شاد بنشسته به هم

همدم ما ساقی پر می مدام


خوش بود با همدم خود دم به دم

لطف او ما را نوازش می کند


باشد او در جمله عالم محتشم

هر چه موجود است در دار وجود


جمله موجودند از نور قدم

نعمت الله نقد گنج عشق اوست


هر که نقد او بود او را چه کم